بزن زخمم ای روزگار نا بکار
به تکرارت ای هرزه ی کامکار
اگر چه مرا خسته تر می کنی
من آخر رها می شوم در خزان یا بهار
تنم زخمها دارد از کین تو
دلم چون کویر است وهم شوره زار
چرا بی جواب است داد خواهی من
خدایا چرا بی جوابم در این گیر ودار
شب بی پناهی من کی رود از برم
که روز روشن است گواه دل بی قرار
به خون جگر هر دقیقه رود از سرم
پر از درد نامرد وزمانم گه هوشیار
در این ورطه ی زندگی به دام افتاده ام
رسد مرگ از در به پایش بیافتم سبکبار
هزار رد دد نقشه ی سینه ام
ولی بسته دستم به هر انتقام وشکار
به خود گویم او را بس بود در برم
ولیک اوپر از صبر وبخشایش است در کنار
برچسب : نویسنده : jelvehyeabimahtab بازدید : 76