بزن زخمم ای روزگار نا بکاربه تکرارت ای هرزه ی کامکاراگر چه مرا خسته تر می کنیمن آخر رها می شوم در خزان یا بهارتنم زخمها دارد از کین تودلم چون کویر است وهم شوره زارچرا بی جواب است داد خواهی منخدایا چرا بی جوابم در این گیر ودارشب بی پناهی من کی رود از برمکه روز روشن است گواه دل بی قراربه خون جگر هر دقیقه رود از سرمپر از درد نامرد وزمانم گه هوشیاردر این ورطه ی زندگی به دام افتاده امرسد مرگ از در به پایش بیافتم سبکبارهزار رد دد نقشه ی سینه امولی بسته دستم به هر انتقام وشکاربه خود گویم او را بس بود در برمولیک اوپر از صبر وبخشایش است در کنار بخوانید, ...ادامه مطلب