چه نویسم از این دشت پر از هرزه ی خا ر
چه بگویم ز بیدا د زمان وزبی رسمی یار
عمربگذشت به طلاتم به خیالی که نباشد جز باد
تیغه ی طلوع هرصبح مثل پتکی وزمان پرازغبار
نزنم دم ز علم چون که نگاهم شرر تعصب است
مانده ام حکم چه سان می دهد ان مصلحتی بهر حصار
زیر آوارزمان تا به کجا صبر شود بالش من
خون دل گشته خوراکش آنکه اندیشه فرازکرد
زبار
ره پر خوف امیدی به بلندای ستاره خواهد وحرف حساب
یا دلی زاهل تبار آریایی همچو پیلتن که رود این ره تار
هدیه به آشنا...برچسب : نویسنده : jelvehyeabimahtab بازدید : 47