پشت پندار من انگار کسی است آگاه تر
عاقلی باهوش تر به جهان بینا تر
گاه گنگی من او تخته کند ّبیهوده را
گاه کوری دو چشم راه بردم آشنا تر
در جدل دیکته کند منطق من آن با مرام
هر چه گویم چو رسن رشته کند والا تر
به گمان ذهن من است پرده ی زفت
یا که چشمان به خیابان خیال کالا تر
گه کشد پای مرا او به ره حقه ی مقصود
شوم از کوره به در زود کشد ترمزم او آقا تر
پس هر حادثه گفتم که دگر آخر کارم اینجاست
سپری گشت زمان و برسیدم ز جاه بالا تر
مات و گنگم از آن هستی والای جهان
چشم وپا پرده ودل پیش شهانش شاه تر
هدیه به آشنا...برچسب : نویسنده : jelvehyeabimahtab بازدید : 77