کوچه های شهر من آذین ماتم ها گرفته چشم مادرها به در از بهر فرزند دوخته نه نمی آید دگر فرزندت ای مادر به خانه سایه های آن قد رعنا ز کین ظلم سوخته زیر خاک است اینک آن رعنا ی مطلوم کس نمیداند چرا احساسها افروخته دشمن و دوست در بغل زانو زده فریادها سیلی سردی بشر خورده زمین هم کوفته هر غروب چشمان خورشید م فرو اندر فلق در عبور مهتاب شبها می رود بیهود رویش دوخته. عدل مرده روی خاکم با یتیمانی گرسنه پشت پندار هزاران کرکس آتش در گرفته کرسی حکم شیاطین دار بافد با غرور حق پرستی رفت در پستوی زندان گر گرفته
آتش و حادثها بر پرده از دون ی رزل آدمیت رخت بر بسته شیاطینها به تعقیب و کرشمه کاروانها مانده از رفتار حق کفر است جاری سکه دارد ضرب اندر هر گذر ایمان فروخته ای زمستان هر چه زودتر گور خود گم کن دگر زیر تیغ تیز رادی اژدها دندان نموده
برچسب : نویسنده : jelvehyeabimahtab بازدید : 98