ناگوار

ساخت وبلاگ
اشکهایم بشتابید که دلتنگم وبیزار
بغض سنگین بسته راه سینه ام را نا گوار
مانده در دشت شب تیره ام و نیست امید
هر کجا می روم از درد غروب می کند اقرار
به خیابان خیالم چادر خود زده قحطی
خنده گویی رفته دیری است ز اغوا گری بار
گاه برپشت دکان مهر به صف از سادگی ام
می دهد حبه ی خوابم  پس پستوه به کنار
روز قلابی و اهلی همه سودازده از رنگ ریا
محفل سرد مرا باز به تاراج کشید بی کس و کار
مرده از حرص وفا، گشته کویر گوهر صدق
ظاهر خوار مرا مضحکه گیرد یا گروگان  یار غار
دستهایی گویی از آهن سرد دست دهنده به هوا
یا به سر کیسگیم یا که به مشقی و طرار
اشکهایم به کمک شرشر باران بهاری بکنید
من که رفتم ز پسین حالت خواری بی قرار.......

هدیه به آشنا...
ما را در سایت هدیه به آشنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jelvehyeabimahtab بازدید : 131 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 10:36