گه میانه ام به شیدایی و گه سخت وقریب
گاه واله تا هلاک جان شیرینم چنین
یک دم دیگر گدای عشق و مفلوک بی رقیب
کاش در این شوریدگی جان بازم آخر بی دلیل
تا نباشم شاهد دریوزگی خویش وهجران حبیب
چون عیار عشقش از جانم رود در برزخم
رو سیاهی پر گنه آنگاه عقلم در نشیب
چون که تنها مانم از احساس بی گوهریم
چون خسی در معرض بهتان گفت نا نجیب
تا رسد بستش ندانی چون رود بر این دلم
قبض درقبضم به تلخی وهوایی بی نصیب
ای که خوانی عمق معناهای ژرفم را زشعر
کوش اندر وقت خویش با جان خالی از فریب
هدیه به آشنا...
برچسب : نویسنده : jelvehyeabimahtab بازدید : 90