هیچکس

ساخت وبلاگ

روزگارم تلخ تلخ است چون شب تار
به هر جا می روم نه آشنایی مانده نه یار
زمانم سایه ای سرد دارد و پوچ
بها رم سرد سرد مخروبه بازار
کین قد ار فتنه بافد قد و نیم قد بر سر راه
هر قدم از رمه گوسفندی فرستد بهر لیچار.
دست من خالی ولغزان کارها زار
فکر من می خواند از دور رند رندان
بعد خواندن نقشه ای از بهر آزار
خانه های اهل من سوزانده در ده
دربدر گشتیم و اعدام و تصادفها ز ادبار
به خدا بردم شکوه پارتیها خواست از من
گله از چوپان نمودم پیش ارباب هم نیامد آن بکار
هم خدا و هم پیامبر هم امام از اهل آنهاست.
من چه دارم هیچ !! نه تیری که خود بندم به رگبار.

هدیه به آشنا...
ما را در سایت هدیه به آشنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jelvehyeabimahtab بازدید : 81 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 10:36