حصار

ساخت وبلاگ
نفسم از بوی سنگین و سکوت خانه بیزار است

چها ر دیواری بی رنگش اینک رو به آوار است

اشک من همچون فرات و فکر من نخلی بریده سر به ساحل

قایقی مانده به گل در بحر وسیلابی که فعلا ماندگار است

از چه گویم پنجره فرطوت وپایش بر لب گور

کو کجاست مردی که کوبد قاب آن را بهر یاری خشم من آتشفشانی بی قرار است

شهر گویی پوست افکنده پس دشت کویر

خالی از احساس یارانم خدایا نکند این خلق بیمار است

زیر مه گم این خیابان وحواشیش همه تکذیب درد

از پی پیقام ساعت  آری آری چرخ دنیا برقرار است

پس فرو آیید تندتر چهار دیواری ندارم حوصله

تا که برخیزم ر خود از خیل مردانی که بر پاروی پروار است .

هدیه به آشنا...
ما را در سایت هدیه به آشنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jelvehyeabimahtab بازدید : 108 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 14:06