در حماقت خیل نادان اینک آوارم شده
بی قرارم رفته عباس سوی نیزار فرات
غربت چشمان خواهر آتش جانم شده
گر نیاید میر لشگر بشکند پشتم گران
بی امیرم تاب رفته طاقت طاقم شده
سوز خیمه سوز غمنوشم ببین
دود خیمه دود خیمه دود جانکاهم شده
علقمه شرمش نشان و دشمن اما کور دل
مشک سوراخ برادر راوی حالم شده
حنجر خونین اصغر شد گواه راه حق
این خضاب صورتم فخر فخارم شده
بهر عشق و عاشقی صد پاره خواهم جان خود
بر نمازم پافشاری همت کارم شده
عاشق دیوانه مست می گردد از جام بلا
را معشوقه چنین از خون هموارم شده.
هدیه به آشنا...برچسب : نویسنده : jelvehyeabimahtab بازدید : 181