زیر تیغ

ساخت وبلاگ

زیر تیغ
پشت پژواک تصاویر بود او خندان و خسته.
ساعتی بگذشته از رزم ، هان اسیری
بر لب ساحل نشسته.
بند بر دست ذکر بر لب، ساحل آرام آفتابی رو به غیب.
خاک اما چه غریبانه فرو می خورد آتش
حلقه حلقه.
مرگ هم غرق خجالت شده از رفتار این
نابخردان گرگ وش.
شرم دارد از نگاه شیر مردی در اسارت
وا رسته .
ابرها گویی هجوم آرند پی اصل جوازی
بهر طوفان .
تا به هم ریزند زمین و هم زمان را هسته
هسته.
هور گویی مغرب خویش را چو پوستینی
کشیده بر سروپا.
همه جا بوی عزای مرگ انسانیت است
و مرگ خسته.
تاب مرگ هم رفته از لیچال این رجاله های بی صفت .
آه بر لب مردمی که غرق لبخند وی اند بر لب نشسته.
کو چنین بر دام خصم افتاد و رفت درزیر تیغ.
حججی اما کنون آرام، تا کنون و جدی چنین بر دل نبسته.
وجد عشق است و دلش با رقص می خواهد شهادت اینچنین.
نظری گه رو به غیب دارد رسولان خدا
آمده اند دستار بسته.
تا بگیرند رهرو خود را بغل بهر نوازشهای
ناب.
وای ما که مانده ایم در پشت این در وای
قفل و سربسته

+ نوشته شده در  پنجشنبه نهم آذر ۱۳۹۶ساعت 12:3  توسط علی صفا عسگری  | 
هدیه به آشنا...
ما را در سایت هدیه به آشنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jelvehyeabimahtab بازدید : 76 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:21