آتش افتاده به باور لرزه بر اندام داورخون جرس دارد که برخیز ای دلاورکشیدند کر کر حق همه اجبارو. ناحقیکی آتشفشان شد جمله حلق هر برادرخیابان. گشته میدان شکوه شعله بر بامصفوف تنگ مردم بهر سبقت آز پرورصنوبر ها علم کردند قد های خمیدهعقابهایی همه از جان گذشته کین پرورچند قدم تا صبح صادق مانده هم رزمتا شکوه قله های سرفرازی ای تکاوردست بر زانو بنه فریاد کن واژه ی انکاردر افق سربرزده خورشید خونین فروهرلحطه ای تاب زخمی سرب شرارت تابتا دم آخر بیابی کام شیرین و بمیری ای تناور بخوانید, ...ادامه مطلب